نمیدانم سرنوشت شما با کدام بخش زندگی من سازگاری و همپوشانی دارد. اما افراد بسیاری را میشناسم که داستان زندگی من، واقعیت زندگی آنهاست. ابتدای دهه نود بود، اوج فعالیت کاری من. کارمند بودم، تدریس میکردم، سایت داشتم و صاحب امتیاز و مدیر مسئول یک مجله نیز بودم و در کنار همه اینها همسر و در سال ۹۲ پدر هم شدم. بلندپروازانه اهداف بزرگی در ذهن داشتم. ساعات زیادی از روز را صرف نوشتن میکردم، یا پست در سایت میگذاشتم یا مقالات برای کنفرانسها و یا پاورپوینت برای دورههای آموزشی و یا درگیر نوشتن برای مجلهای که خودم ساخته بودم و داشتم بزرگش میکردم. فقط یک مشکل داشتم: (ساعت شبانه روز من هم مانند بقیه ۲۴ ساعت بیشتر نداشت).
درست زمانی که فکر میکردم خیلی کار درست هستم و آدمی که هدفمند کار میکند، دچار تعارضات جدی با کار و زندگی شدم.
نمیتوانستم هیچ کاری را به موقع تحویل بدم. حتی نمیتوانستم وقت کیفی با خانوادهام بگذارم. مدتها بود نه از مطالعه کتاب، خبری بود و نه ورزشی و تفریح عمیق. در همین ایام که حجم کارهای انباشته و عقب افتاده بیش از ظرفیت خود داشتم، با دوستی آشنا شدم که تمام کارهای مشابه من را البته با کیفیت بالاتر انجام میداد. حتی در حوزه کسب و کار و استارت آپها نیز وارد شده بود و در آن حوزه نیز موفق بود. کتابهای زیادی را ترجمه و تالیف کرده بود و تحصیلات، آموزش و یادگیری بینالمللی نیز داشت و با تمام این تفاسیر او پدر ۴ فرزند نیز بود. حقیقتاً کارهایی که من انجام میدادم یک دهم کارهای او نبود ولی ظاهراً زندگی و کار او پردستاوردتر و حالش نیز بهتر بود. تمام اینها یک نکته داشت، او کاری میکرد که من انجام نمیدادم و ارتباط نزدیکتر با او من را با واژههایی مانند برنامهریزی به سبک OKR، برنامهریزی به سبک گوگل و لینکدین آشنا کرد. هر چند از سال ۸۹ کار تخصصی من برنامهریزی بود منتها این واژهها عمیقاً تغییر در نگرشم نسبت به پیادهسازی برنامهریزی و عملگرایی ایجاد کرد.
بعد از آن کلی انرژی و هزینه و زمان برای غنی سازی خودم در ارتباط با این واژهها گذاشتم. بوسیله شبکهسازی و آموختن دورههای مرتبط با آن.
در حقیقت زندگی من از اواسط دهه نود هدفمند، منظم و پردستاوردتر شد. درآمد من به بیش از ۲۰ برابر رسید و سطح رفاه خانواده من و اطرافیانم را نیز بهتر کرد.
آنچه که در این دهه آموختم، تجربه کردم را میخواهم در یک مسیر (از دانه تا باغبانی به شما ارائه دهم. شاید اگر زمان و انرژی خود را در همان کارهایی که تا کنون انجام میدادم، میگذاشتم، به لحاظ ریالی و درآمدی توجیه بهتر و بیشتری داشت. اما تصمیم گرفتم در مسیر آموزش هم گام بردارم. میدانم سخت است، دردسر دارد، سرخوردگی خواهد داشت ولی طعم یاددادن و آموختن را قبلاً تجربه کرده بودم و مزه داده بود. مزهاش هنوز زیر زبانم هست و نمیتوانم از آن بگذرم. آموزش را میگویم. شیرین است و دلربا.
دلیل دیگری که قدم در راه آموزش نهادم، داستان آشنایی من با نوجوانان و جوانان نسل Z (دهه هشتاد به بعد) بود. یکبار در دوره منابع انسانی در یک شرکت ITمحور با گروهی از این نسل آشنا شدم و واقعاً برای اولین بار کنترل کلاس از دست من خارج شده بود. کسی به حرفهای من گوش نمیداد. اولین سوال آنها این بود که چرا باید این مبحث آموزشی را بیاموزیم؟ چرا چنین میگویی؟ چرا مملکت چنین است؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟ انبوه چراهای این نسل که بیجواب تلنبار شده بود و کسی نبود پاسخ آنها را بدهد.
یک بار دیگر که بصورت جدی با این نسل برخورد داشتم زمانی بود که باید پسر خود را در کلاس اسکیت سه روز در هفته میبردم. کلاس در پارکی برگزار میشد که انبوه این نوجوانان نسل Zی در آنجا حیران و سرگردان و سرخوش بودند. شوخیهایشان، رفتار و حرکاتشان عجیب بود. همصحبتی با آنها نشان داد که چقدر ناامید هستند و چقدر نسبت به آینده خود بدبین. البته من تمرکزم را بر بخش مشکل دار این نسل گذاشتهام وگر نه واضح است که برخی از این نسل پرسشگر بسیار جلوتر از امثال ماها بسرعت دارند رشد میکنند و ما را جا خواهند گذاشت.
قاعدتاً من نمیتوانم کمکی به همه نوجوانان و جوانان هدف خود داشته باشم ولی به قدر وسع خویش باید کاری انجام دهم. در این حد تصمیم گرفتم که بخشی از کسب و کار جدید خود را بر پایه آموزش توسعه فردی بنا بگذارم. زمانی که بیزینس پلن این کار را آماده میکردیم به چند دوره جامع رسیدیم که در ادامه این چند دوره را به مرور معرفی خواهم کرد. این دورهها میوه تمام تلاشها، هدفگذاریها، سرخوردگیها، موفقیتها، شکستها، برنامهریزیها، شبکهسازیها، آموزشها، سمینارها، ارائهها، سخنرانیها، مشاورهها، یادگیریها و ارتباطات من در دهه نود به بعد است. این میوه را چیده و به حالت تعظیم در برابر شما خم شدهام و آن را تقدیم شما میکنم. انشاالله بپسندید و اثرگذار نیز باشد.